دوست داشتن سخت ترین کار دنیاست.
دوست داشتن تو را وادار می کند بگردی و از بین تمام پیراهن های موجود بهترینشان را بدهی برایت کادو کنند.
دوست داشتن تو را هل می دهد تا پشت ترافیک چهار راه جهان کودک از تاکسی پیاده شوی و دو هزار تومانی مچاله ی عرق کرده را از شیشه ی باز جلوی بیندازی روی صندلی و تا میدان ونک زیر باران بدوی تا به دوست داشتنت زودتر برسی.
دوست داشتن چیزی شبیه نه گفتن به دونات شکلاتی شیرینی گاندی است وقتی کسی دارد با حسرت به دست های تو نگاه می کند.آدم گاهی تمام خیابان ها را برای دوست داشتنش زیر و رو می کند،می رود شلوار ماسیمو دوتی می خرد و بند ساعت های هایپر گرند که دلش را برد از اینترنت سفارشش می دهد و همه را می پیچد توی کاغذ کادوی دلش تا دوست داشتنش را ثابت کند.
آدم گاهی فکر می کند اگر شیرینی های روز عشقش را از کوکی باکس بخرد تا قنادی خوشه ، بیشتر دوست داشتنش را نشان داده.
این است که برای خریدن یک کیلو شیرینی می کوبد می رود آن سر شهر تا دوست داشتنش دیده شود.آدم ها قربانی دوست داشتن می شوند گاهی.
آن جا که دلت باقالی پلو با ماهیچه می خواهد و به خاطرش جوجه ی بدون استخوان سفارش می دهی.و یا دلت مانتوی سبز یشمی می خواهد با بندهایی روشن تر از خودش ولی به کوله پشتی مای پکی که قولش را به او داده بودی فکر می کنی و مانتوی یشمی از یادت می رود.
آدم به خاطر دوست داشتنش خودش را فراموش می کند.
بعضی هایمان به دونات های شکلاتی گاندی نه گفته ایم و زیر باران از چهار راه جهان کودک تا ونک را دویده ایم.اما همیشه ورق برای آدم هایی که خودشان را فدای دوست داشتنشان می کنند برمی گردد.جای تو را پیراهن های چارخانه ی آبی سفید می گیرند و کاکتوس های پشت پنجره و تاریخ انقضای بیمه ی اتومبیل و اجاره خانه ی سر برج و انگشت گذاشتن روی دستگاه اثر انگشت اداره راس ساعت هشت صبح هر روز.
- ۹۵/۰۹/۱۵