بین بازار غلامان نظر انداخته ای
جنس مرغوب نبودم نخریدی! باشد!
دست عشاق گرفتی و حرم بردی آه
طبق معمول زمن دست کشیدی! باشد!
این همه زار زدم دادزدم کرب و بلا
این حرم گفتن من را نشنیدی! باشد!
چه کنم تلخی تو باز حلاوت دارد!
دل تنگم بخدا میل زیارت دارد!
بین بازار غلامان نظر انداخته ای
جنس مرغوب نبودم نخریدی! باشد!
دست عشاق گرفتی و حرم بردی آه
طبق معمول زمن دست کشیدی! باشد!
این همه زار زدم دادزدم کرب و بلا
این حرم گفتن من را نشنیدی! باشد!
چه کنم تلخی تو باز حلاوت دارد!
دل تنگم بخدا میل زیارت دارد!
وقتی تو باشی باغی از آلاله اینجاست
یک استکان وقوری وچایی مهیاست
خاموشی سردی وجودم را گرفته
وقتی تو باشی نازنین،اینجا چه غوغاست
وقتی تو باشی قصری ازآیینه دارم
صد باغ جنت پشت آن چشم تو پیداست
یک شب مرا مهمان رویای خودت کن
بی شک شب ومهمانی عشقت مصفاست
درانزوا میسوزم وهیچت خبر نیست
اصلا خبر داری دلم مٵوای غمهاست؟
هرگز نشاید بی تو سر کردن به یک دم
یک لحظه بی یاد تو بودن قاتل ماست
جعفرپرویزی
از صدای گذر آب بود
که من فهمیدم :
تندتر از آب روان
عمر گران میگذرد ...
زندگی را نفسی
ارزش غم نیست!
آنقدر سیربخند
که ندانی غم چیست
باور کن من با دلم به توافق رسیده ام
دیگر دل نخواهم بست
به دلبستگیهای معلق
وقتی خدا هم با احساسم بازی میکند
لحظه لحظه سکوت از تنم بالا میرود
و بغض بغض در من ذوب میشود
من زخمهای پاییزی به تن دارم
که برگهایش دائم در من خش خش میکند
چه تماشای غریبیست غروب تنهاییم
چه دلداده رفیقی
که از این همه خاکستر
گردو غبار هم راه نینداخته...
امیر_وجود
زندگی مثل یه پل قدیمیه!
به این فکر نکن که اگه....
تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه
به این فکر کن که اگه!
افتادی یکی باشه که
دستت رو بگیره
حوصله ات که سر می رود
با دلم،
با دوست داشتنم بازی نکن،
من در
بی حوصلگی هایم
با
تو
زندگیها
کرده ام ،،،
احمد شاملو
می خواهید بدانید آدم
چیست؟ آدم کیست؟
موجودی ست که همواره دوست
دارد جای دیگری باشد، وقتی همه
چیز مرتب است باز آرام نمی گیرد
آنقدر در زندگی خود کند و کاش
می کند تا چیزی بتراشد یا
ضعفی نمایان شود
آنوقت آسوده خاطر می شود
که هنوز بدبخت است...
آدم که پیش خود سرافکنده باشد دیگر تمام شده است، هزار بار گفته بود که زندگی یک تخته پاره در دسترس دارد که اگر آن را گم کند، با سنگینی درد شرمساری غرق خواهد شد. غرقی سرد و تاریک و نکبتی. غرقی که در وجدان آدمی روی می دهد. آدم که پیش خودش گم شود، پیش خودش نابود شود، پیش خودش تمام شود تنها آدم بدبخت است. همه جا می توان رفت، همه کار می توان کرد، اگر نزد خودت گم نباشی، اگر نزد خودت نابود نباشی، اگر نزد خودت شرمسار نباشی ...
امروز که
محتاج توام
جای تو
خالیست
فردا که می
آیی به سراغم
در من نفسی
نیست
انقدر دور شدی
آمدنت رویا شد
به دل عاشق من حسرت
یک دنیا شد
دگر از دست غمت ,
عشق به فریاد آمد
شاعری خسته در این
قافیه ها رسوا شد